آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

به یاد مادری که دیگر درکنار من نیست.......سهیک

    

شیوانظرآهاری این دلواپس زنان وکودکان کاررا آزاد کنید.. 

آخرین دل نوشته من......به یاد مادرم که دیگرنیست... سهیک ... سوم خرداد...... سال 2010

امرور درپگاهی زودرس این جمله درذهنم شکل گرفت ومرا از خواب بیدار کرد.. باشتاب برخواستم ویاداشت کردم تا آنرا بنوعی  آرایش وویرایش وباز کنم.......... وچنین شد........ گرچه هرگز وهیچ برافراشتگی برازنده مقام والای  مادر نیست.

جز تو.........مادرم

هیچ نمی خواهم جزتو

هیچ نمی دانم جزتو

باتو  شکل گرفتم

درسایه تو قدکشیدم

باتو به امید رسیدم

اولین دست نوازش دست توبود

برسرمن

آنگاه که از مرگ شوی خود آه می کشیدی

آنگاه که مرا برسینه می فشردی

وکلام مهرآمیزرا یک به یک برزبانم می گذاشتی

از تو می نویسم

نه ... بهتر........ تورا می نویسم

تورا می نامم _ تورا می خوانم_ تورا ازبر می کنم

نام تو بزرگ است _

خدای مهر وعاطفه وعشق

خدای بی دروغ ونقاب

خدای  وناخدای من

من کشتی به گل نشسته درفراغ تو

وتوی فاصله گرفته از من

بی تو هیچم _ سرگردان دربرهوتی بنام زندگی

تو را دریاد خود می بویم همچون گل خوشبو

چه زیبا و دل چسب است بوی تو

از تو باید گفت _ باتو باید گفت _ باتو باید خواند _ ودرانتهای تو باید مرد

چه واژه دلتنگی است خدا

وچه واژه دلچسبی است...... " مادر "

سایه سارم  ی بودی _ از گرمی بی دریغ خورشید

سرپناهی _ از سرما وسوززمستان

بیدار ماندی از برای آموزش خفتنم *

ومن اکنون درنبود تو تنها یک آه شده ام

به نازکی وکم جانی یک حباب

درمرگ توازبهت نگریستم

درمرگ تو مردم

....... سالها درکتاب ها وفرهنگ نامه ها بدنبال وازه های سزاوار توگشتم

تا سرودی بسرایم _ تا شعری بگویم

اما......... افسوس و آه ودریغ که نیافتم

آنچه می نگارم برای تو های قطره کوچکی است

که دردل بیکرانگی دریا گم می شود

بااین همه ........ همه واژه گان سپاس

خوانده وناخواند _ دست خورده و تازه

تقدیم تو باد که واژه عشق و دوستی رابرزبانم راندی

و......... رفتی

رفتی و

ومرا دربرهوتی سرشار از ادمهای آهنی رها کردی

بی تو چکنم ؟ به کدامین درب آویزم

بوی جانبخش تورا ازکدامین یاس ویاسمن تمنا کنم؟

نه........ بی تو زندگی بی معناست

درخت عقاقی خانه به غنچه وگل ننشسته است

آسمان تیره ودلگیر شده

وگهگاهی درنبود تو بغض های مرا می گرید

مادر...... می دانم درگور هم نگران من هستی

نگران نباش...... حالی  ندارم ...... چه خوش باشد

دلم می خواهد مرتب از تو برای تو بنویسم

وزندگی نامه ام را چنین پایان ببرم

درنبود تو من نیستم

گرچه به عادت راه بروم

نفس تنگ بکشم

تورفتی ومرا نیز باخود بردی

ومن درنبود تو هیچم _ دلتنگم _ پوچم

من مشتاقم  _ آماده کوچکم

.......  هیچ چیزنمی خواستم جزتو

هیچ چیز نمی دانم........ جزتو

هرچه دانستم رابفراموشی خواهم سپرد

جزتو.... نام تو __ یادتو

جزتو................ مادرم

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی باران 26 - خرداد‌ماه - 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://ronak5s.persianblog.ir

سهیک عزیز نوشته ات مثل همیشه زیبا بود...چه اسمی جز اسم مادر انقدر میتونه آرامش بده؟
چند وقتی بود که نمیتونستم به وبلاگت بیام چون فیلتر شده بود ولی امروز بالاخره یک راهی پیدا کردم برای اومدن به خونه ی دوست قدیمی که همیشه نوشته هاش برام راهی بود رو به حقیقت...پیروز باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد