آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

به دیرباز ترین خاطره..........سهیک

  

برای همه شیواهای دربند  

خمیازه می کشیم درهوایی که پاک نیست

انگاری برایمان عادت شده است  

گوش کردن به درد دل سرباز نگهبان

دلمان تنگ می شود 

برای بند و دستبند وزندان

وقتی آزاد ی کمیاب است 

وقتی نگاه کردن برهان می خواهد

  نفس کشیدن دلیل موجه!  

فرق چندانی نیست دردریند باشی ویا به بند اسیر

اسیری...... اسیر دریک شهر تب زده بیمار  

اسیر یک قوم غفلت زده بیکار 

اسیر یک جماعت ریاکار و سربار  وتبهکار

.........آه آزادی...فراموشمان کرده ای 

دهه هاست ـ صده هاست ـ قرنهاست 

ازشماره فزون 

ولی رونما خواهی شد 

برای من نه... شاید 

برای نسل های سرکشی وطغیان  

بی تردید...

........ آزادی همه اسیران را چشم براهیم

شیوا نظر آهاری ودیگر کوشندگان حقوق زنان را آزاد کنید   

به دیرباز ترین خاطره.... 

ای دل انگیزترین بجامانده ادوار 

ای قدیمی ـ کهنه ـ ماندگار 

دربه در ـ کوچه به کوچه ـ خانه به خانه   

گام به گام ....

به دنبالت می گردم ـ درهزارتوی ذهنیت آشفته ام

کجا پنهان شده ای ؟

هرکجا هستی

یاد من باش

 روبه فراموشی ام

شمعی ـ کورسویی و پایان

بوی سوختگی می آید ... 

شب از نیمه نیز گذشت 

وزندگی.....ازماندگی لبریز.  

.......................................................

......... درست درنزدیکی های همین  زمانها بود... پنج سال پیش ـ دفتری سفید و هزارها حرف ناگفته

نوشتم و نوشتم ـ خط زدم ودوباره ـ ذهنیت  ویادمان را  به کمک خواندم ـ شور را ـ عشق را  دستمایه ـ  تا چگونه بودنم را به فرگاه  دیگران  بکشانم ـ اکنون وسالهای سپری ـ ودوستانی که از راه ویا درراه ماندند ...

ومن همچنان می نویسم ـ برای همسایه تازه دیوار به دیوار ـ از دیروز ـ تا امروز وشاید فردا........ می نویسم........ تا روز مبادا

سهیک......... دیماه ۱۳۸۳// ۱۳۸۸