331
چند دل نوشت کوتاه........................... سهیک پائیز2006
1-- باران
باران می شوید
شیروانی هارا... زمین را...درخت را
ویاد تورا درمن زنده می کند
تو ارتبا ربارانی
شاید نه...... خودباران.
پس ببا ر بی دریغ
ببا ر برهمه خشکی هایم
ببار ... ببار وخیسم کن
می خواهم تازه بمانم
تازه چون بوی باران
برعلف برخاک.
2—دوستت دارم ها
گفتم: دوستت دارم
گفتی: چند تا؟ چقدر؟
گفتم:: بی شمار
اگر دانه های برف را میشد شمرد
دوستت دارم های مرانیز
دوستت دارم......هم چنان که دانه های فراوان برف را.
3-- تنهایی
ما همه تنهائیم ...... چونان
جنگل.. دریا... دشت.... کویر
درتنهایی است که گل می کنیم
می شکفیم ..به بار می نشینیم
درتنهایی با خویش
این ماهستیم که خودرا ورق میزنیم
می نویسیم........... خط میزنیم
چه می گوئیم؟ تنهایی رادوست نداریم
اگرتنها نباشیم..... عقیم خواهیم ماند
درتنهایی فکر می کنیم
درجمع شکوفا می شویم
تنهایی.... یعنی تو
یعنی من....... بی حضور
اما درکنارهم..
4—افسا نه عشق...
اگرهوس را ازعشق بگیریم
چه می ماند؟
هرگزعاشقی چون مادر
نشناختم.......
دستش نوازشگر مهر
نگاهش نهایت دلواپسی
امیدش باروری نهالی که دردل رویانده است
هروقت دل نگرانی مادر
گذشت وبزرگواری وسخاوت اورا
داشتیم......... عاشق شده ایم
راه رفتن روی تپه ها دلچسب است
اما فتح قله ها....... درتوان هرکس نیست
حس مادری شاید دوست داشتن فزون باشد
اما......... عشق چیزدیگریست
عشق یعنی...... تو.... یعنی من
یعنی دیگرهیچ.....واین خط را
تنها مادر می نویسد و می خواند
.... مادر..نخستین وآخرین عشق است
هوس روزی......به بهانه ای
فرومی نشیند...اما عشق....هرگز.
5—خوش وقتی........
خوش وقتی..... درکم آرزوئیست
آرزوهای محال مارا
دردروازهای خوش وقتی
بزانو درمی آورند
خوش وقت کسی است که
آرزوهایش را به اندازه توانش شماره کند
هروقت که شادیم
هرزمان که دلشوره نداریم
زمانی که احساس آرامش می کنیم
هرگاه که ازته دل می خندیم ویا اشک شوق می ریزیم
خوش وقت ترین مردمان زمینیم.
خوش وقتی قله فتح ناشدنی نیست
به شرطی که به توان پاهای خود بیاندیشیم
وسختی راه .....
6—آزادی.......
آزادی یعنی پای به زنجیر نبودن
آزادی یعنی حقوق خودراشناختن
آزادی یعنی تلاش برای شکستن بند ها... قیدها...تابوها
وهرچه مارادرخود اسیرکرده است
گاهی ما برای خودقفس وزندان می سازیم
وبادست خودقفل زنجیرهایمان را محکم
وکلیدش را به زندان بان هدیه می کنیم!
درسلول خود ساخته وپرداخته ایم
کسی به فکررهایی مانیست
جز خود ما........
پس بشکنیم زنجیرها را
پای بست هارا
قفل هارا
وخودرا رها کنیم...... ازقید ها.. عادت ها..
وکشتی باورهای به گل نشسته
آزادی ما....... دست خودما ست
به شرطی که معنای آزادی رابدانیم
درزندان نشستن نجوای رهایی سردادن
برزندان بانان بی اثراست.
.....................................................
دوستان درراه تلاش برای لغو کلیه قوانین زن ستیزانه و ضد انسانی درسرزمینمان به سهم خود کوشش کرده و به کمپین یک ملیون امضا به پیوندید...... دفتر تغییربرای برابری درپیوند های وِیژه این دفتر... آدرس
…
سهیک جان سلام
خوبی مهریان؟
همه نوشته هایت حقیقت نابند
باموزیم آزادی را وعشق را..
دوست دار همیشگی...... هررزوز شکوفاترشوی
سلام سهیک جان....حال شمااااااا؟ خوبی جان جان برادر؟
درمورد شعر ژرسیده بودی باید بگم هیچ چیز جدیدی که قابل گذاشتن در وبلاگ باشه به ذهنم نرسیده. ذهنم خشک شده راستش.گرفتار درگیریهای مضخرف زندگی شدن روح آدمی را خشک میکند.
راستی هنوزم اونجا بارون میاد؟
سلام خیلی زیبا بود و دلنشین
موفق باش
به امید ایرانی آزاد
ایرانگردی به روز شد
سلام
بازم که چوب کاری کردین؟
.
.
.
ناراحتم که گفتین غیبت کردم و میخوام ظهور کنم
یعنی دلخورم
چرا منو به افسانه پیوند میدین؟
بد
آن بد
دقیقه بد ساعت بد
روز بد ماه بد سال بد .
بدتر
آن بدتر
دقیقه بدتر ساعت بدتر
روز بدتر ماه بدتر سال بدتر .
دشنام می دهی
دشنام می دهم
پنجه می کشی
پنجه می کشم
دیوار می شوی
دیوار می شوم .
از گذشته های دور نمی گویم
همین سال پیش
تقویمش را
درون زباله دانی اندا خته ام
نمی خواهم بر گردم
پیش می روم
فرو می روم
اما نه کامل
ذره ذره
در بد در بدتر .
لک لک های سینه سرخ
امسال هم از فراز آسیابهای بادی گذشته اند
باور نمی کنی
از خودم بپرس
که در عین احتیاج
به بدترین نت
از ردیف آواز سفر خارج شده ام .
آبی آبی برای فرود آمدن نیست
بخند !
می خندم !
در آبی سیاه
تمساح بی رحم لبخند تو هم
دوست داشتنی ست .
فرو می روم
در بد
در بدتر
در خیابان خکستری پوش
در آسمان کوتاه قد
در زمین کافر شده
در خیانت بد
در خیانت بدتر !
بدترینی اما در کار نیست
چرا که این قدم های سنگین را
آخرینی نیست .
سلام آقا سهیک
با ترانه ای بروزم...
بیاین منت میذارین یا حق
۲ از همه زیباتر بود
در میان این همه احساسات تهی افرین برشما با مطالب زیباتان موفق باشی تا بعد همیشه باران باش ببار بر کویر جهل و نادانی
اون دوستت دارم به اندازه دانه های برفت خیلی قشنگ بود...
سلام
زیبا بود
همشون دل نشین بودن
موفق باشی
سلام
ما شاگرد کنار در کلاس شماییم استاد
چوب کاری نفرمایید
و اما ارسال جدیدتون
تو از تبار بارانی
شاید نه...... خودباران.
خیلی قشنگ بود
اگر دانه های برف را میشد شمرد
دوستت دارم های مرانیز
دانه های برف کمه! من به اندازه دانه های باران دوستت دارم
آره تنهایی یعنی تو
یعنی من
بی حضور اما کنار هم !
اگرهوس را ازعشق بگیریم
چه می ماند؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادر چه جوری مادر شد؟
نه منظورم اینه که اونهم هوس داره اگه عاشق فرزندشه
اینکه بخوای یکی را بزرگ کنی که از جنس خودته و از وجود خودت و بعد ها اونو تحت سلطه بگیری خودش یک هوسه مگه نه؟
البته نمیخوام به مقابله با شعر به این زیبایی بپردازم
خوش وقت کسی است که
آرزوهایش را به اندازه توانش شماره کند
پس من خوش وقت نیستم !
کسی به فکررهایی مانیست
جز خود ما........
درسته اما وقت کامل داریم برای آزادی؟
اینهمه حصار!!!!!!!!!!!!
باید یادمان بدی صبور باشیم و قوی
یعنی تنها عشق به مادر است که ماندنی است؟هر که گفت عاشقم هوس است؟یا اینکه مادر و حضور مادر ............خود عشق است؟نفهمیدم..........
و زندان.............دوست دارم کلیدی را که در دستم است بماند..........شاید کلید مرگ و ازادی با هم باشد.................چطور از قفسم دور بمانم؟شاید وطنی دیگر؟امید میخواهد ............همراه میخواهد.همساز میطلبد.تنهایی نمیشود.
دوستت دارم بی بهانه.
سلام بزرگوار
ممنون از احوالپرسی هاتون
برقرار باشید و سربلند
...
سهیک عزیز سلام بر شما
دل نوشته هایتان بسیار زیبا و خواندنی بود...شاد باشید
سلام
خوبین؟
من باز دیوونه شده بودم
ببخشید
معمولا هراز چند گاهی به سرم میزنه
راستش به نصیحتهاتون عادت کرده بودم
برخلاف بقیه افرادی که نصیحتهاشون حالمو به هم میزنه
میخواستم بهم مثل گذشته بگید:(( ارسالتو خوندم فقط چند نکته را لازم دونستم یاد آوری کنم ))
و بعد با اشتیاق بپرسم چی؟ و شما بگید و من اصلاح کنم
اگه حتی تو نوشته هام هم مشکلی نیست خودمو اصلاح میکنم
شما فقط بگین
من به تجربیات شما احتیاج دارم
با سلامی دوباره به سهیک نازنین
مثل همیشه از دلنوشت های زیبایتان لذت بردم
پیروز و سربلند باشید
از تاریکی و کابوس
به روشنایی و رؤیام
تو بردی
با کبریت احمر باستانی
"راستانی" ! که دست جادو
در آستین توست ؟
تو !
با نفس مسیح
و خرد جالینوس
فانوسبان راستین
که راه تو ، راست
از تاریکی و کابوس
به روشنی و رؤیاست
آه ... چه هنگامه ای
چه نوشخوابی بود
هنگام رقص سرانگشت های تو
بر دریچه های بسته
که اندک اندک
رو به نسیم و نفس
باز می شدند
باز ... با آوازی در حریر هوا
که جز با خاطره ی دستان تو
تحریری نداشت
...
سلام
به امید انکه هرگز اسیری در بند نباشه
یا حق
بارانی باشید
سلام
خوبی
چه خبر ها؟ باز من دلم خواست ویعنی دلم تنگ شد و اومدم
خیلی خوبه .......................
در ضمن شما رو لینک کردم
عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم
رهر و گمگشته ای هستم که بینا نیستم
اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای
تا بدانی اینقدرها هم شکیبا نیستم
بسکه مشغولی بعیش و نوش هستی غافلی
از چو من بیدل که هستم در جهان یا نیستم
دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از انم کز انها نیستم
دل بدست اور شوی با مهربانیهای خویش
لیکن انروزی که من دیگر به دنبا نیستم
پای بند از خویشم مهلتی ای شمع عشق
من برای سوختن اکنون مهیا نیستم
هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
انقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم
آگه پیشم بییای خوشحال میشم..
سلام
من با یک غزل از خودم به روزم
منتظر شما!
به روزم
ما همه تنهائیم ...... چونان
جنگل.. دریا... دشت.... کویر
درتنهایی است که گل می کنیم
می شکفیم ..به بار می نشینیم
درتنهایی با خویش
این ماهستیم که خودرا ورق میزنیم
می نویسیم........... خط میزنیم
چه می گوئیم؟ تنهایی رادوست نداریم
....
سلام
دلنوشته هاتان بسیار زیباست
با آرزوی سلامتی
سلام دوست عزیز
...ترانه ی ما مدتهاست که مریض است. تب کرده. هذیان می گوید........این هم یک ترانه از خودم...
به روزم و منتظر حضور پر بارتان[لبخند]
سلام
مطالب قشنگی بود
موفق باشید
سلام نازنین...
قصورم را ببخش که چندیست از خود هم بدورم...
نوشته هایت را که زیباست و آزاد... دلتنگ بودم
و شیوایی قلمت را ... در همهء دفتر هایت...
سفری در پیش دارم و زمان دوباره شمشیرش را بدست گرفته !
آیا این کفشهای کهنه مرا میرسانند ؟
اگر نه ،
پا برهنه میروم !
امیدم آزاد ماندنمانست... و رهایی همه...
دلتنگم
توشته هایت بدجوری به دلم نشست مخصوصا تنهایی
عزیزم
من آن دفترت را همیشه می خوانم ( از طرفداران پرو پا قرصش هستم ) برایت هم آنجا زیاد نوشته ام
در ضمن مرجان تحصیلش را تمام کرد و به همسرش هم علاقه زیادی داشت اما او را خیلی دیر شناخت
سبز باشی
سلام
چطورین استاد ؟
خدای نکرده کسالتیه که به ما سر نمیزنید؟
آپ هم نفرمودید!
زیاد
کم نه...
سلام را یادمان میرود...
از بس که
دلشوره’ ناتمام ماندن کارهای ناتماممان
دلشوره’ ناتمام ماندن حرفهای ناتماممان
............................عشقها...
............................دلمشغولیها...
و ... گیر کرده در گلوی دویدنها !
از ترس دیر رسیدن !!