آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

زمزمه های باران.. روری فریادخواهند شد...........پائیزدرنگاه سهیک

به یاد گل پرپرشده درگفتارم.. بیادزخم ماسیده درپندارم....به یادآرام بخش جانم.....بنام مادرم......به نام ایرانم

دو دل نوشته پائیزی>>>>> سهیک پائیز2006 دماوند.

 

1- درانتهای شب...

درمنتهای هرسیاهی شب

خورشید ایستاده است...... بلندوسرفراز

تارنگ شب راباکلک زرین خود

بیاراید.....

پس هرشب هولناکی به پگاه می رسد.... لاجرم

اگرچه حتی چشمانمان به سیاهی عادت کرده باشد ... نیز

روشنا.....پیش چشم ما خواهدشکفت.

 

زمانه شگفتی است!

راه زنان...... گردنه بندان..........زورورزان میدان های بی رقیب!

درآرامش! با توان رنجبران........ برج می سازند

وفرزندان رنج به دیوارهای شیشه ای تف میاندازند

 

بیکاری نیست...! چه خوش........ همه مشغولند!!!

کاربرای همه هست!!

گر چه همه فروشنده اند!

یکی تریلرهای مملوازافیونش را

یکی برج وبارویش را

یکی چک وسفته اش را

یکی کشتی آهنش را

یکی کلیه اش را

یکی تنش را

یکی هم ازناداری......... شرافتش را؟!.

 

 درسکوتی چنین سرشارازبغض....

بشارت دهندگان جنون جنگ فریادمی زنند

ای ملت امت شده آسوده باشید!

اگرنا ن ندارید............. کیک زرد برایتان می پزیم بانمک سبز

درسانتریفوژی به بزرگی همه کاسه های خالی از غذای جهان!

اگرکارندارید....... بیائید رزمایش  کنیم!

اگردلتا ن گرفته....... روضه گوش کنید!

اگردرمانده اید.......... دعا یادتان نرود!

اگرشکایت دارید....... بروید جمکران!

اگرتفریح خواستید....... بیائید راه پیمایی می کنیم!

این همه پرچم.....این همه نفت برای سوزاندن

این همه سفارت........ برای حمله!؟

چقدرناشکرید شما!؟ ... این همه موشک تهی بردو دوربرد ومیان برد

اززمین به خشکی وازدریا به کهکشا ن

همه جا.....حتی ناهیدومشتری درتیررس ماست!

اینقدر غر نز نید!!...... شکرگذارباشید!!؟

رفاه وآزادی یعنی چه؟؟؟......... دشمن به این بزرگی برایتا ن خریده ایم!

بادلارهای نفتی خودمان..!!!!!

دنیا را هم که قبول نداشتیم...و

با تکنولوژی بومی خودمان!!

درحوزه!.... نقشه جهان راتغییر داده ایم

دوست ندارید ارباب جهان شوید؟؟

جانشین وعده داده شده؟؟

پس کمی تامل کنید!

فعلا دعاکنید!... تا شاید .بیاید همین روزها. فرج!..ازقم.. ساوه ویاشاید هم....ازکرج!

 

2- سکوت وشرم.....

دختری دارم لبریز سئوال

هرشب سرش را روی سینه ام می گذارد

وسئول....... پشت سئوال

پدر............. چراموش ها شب وروز در جوی ها

رژه می روند؟

چرا........ رادیو دایم می گویدما هرروزدرحال ترقی هستیم؟

جرا وقتی کسی میمیرد...... تازه به یادش می افتیم؟

چه شد که شهیاد شد آزادی؟

اگربرج میلادفروریزد...... چه میشود؟

کلانتری زنان...... اتوبوس وپارک زنان......یعنی چه؟

چرا دانشگاه شده مسجد!

سنگسا ریعنی چه؟

زندانی مهریه چه معنادارد؟

صادرات دختربه خارج برای چیست؟

جرااین همه جوان چرت می زنند؟

موی من چرا بایدزیرچارقدبپوسد؟

چرا مارابه زور می برند راه پیمایی؟

فاینانس ورانت وسمیناریعنی چه؟

فرق همایش ورزمایش درچیست؟

چرا ما باید هروقت گفتند بخندیم! و هرزمان که خواستند!!!گریه کنیم؟

اتوبوس های شرکت واحدچرا اینقدرکثیف اند؟

انقلاب کردیدکه چی بشه؟

پهلوی.......... ولی عصر؟

شاه........ جمهوری؟

شاهرضا....... انقلاب؟

تخت جمشید........... طالقانی؟

تخت طاووس ... مطهری؟

بابا میشه لطفا بگویی توهم جزوتظاهرات چی هابودی یاکه نه؟

 

ومن درمانده ازپاسخ به این همه سئوال

باسکوتی.... سرشارازشرم

دست به موهای زیبایش می کشم وبه آرامی می گویم: دخترنازنینم

جوابی برایت ندارم.......... سکوت می کنم

....... اگرجه پاسخ به سئوالات تو را درسفارش نامه ام نوشته ام

وقتی دیگر نبودم............ چاپ خواهد شد تا تو وهم سالان تو بخوانید

تا بدانید...... چرا وچه شد که نسل ما........سراب راآب دید؟؟!!

اکنون............... قادرنیستم.....الکنم....لالم.... مراببخش دخترم.

...................................................................................

 

پنداین باررندشیراز..........

چومنصورازمراد آنان که بردارند....... بردارند

که بااین درداگر دربنددرمانند......... درمانند

درآن حضرت چومشتاقان نیاز آرند.......... نازآرند

بدین درگاه حافظ را چومی رانند............. می خوانند.

 

 

دفترتلاش برای آزادی تلاشگران راه آزادی اندیشه وبیان>> یاردبستانی>> درپیوندهای ویژه این دفتر

دفتربرای تلاش درراه توقف قانون سنگسار وقطع اعضا درایران>> میدان زنان> درپیوندهای این دفتر

 

دوستان خوبم این دفتردر آستانه دوسالگی تاریخ جوانه زدن است ومن هم چنان سرشا رازبوی خوش شما به نوشتن ادامه خواهم داد.......کارهای زیادی از جمله تدوین دفتربیاد مانده های زندگی ام را دردست دارم واین کا رنهایی من وقت گیراست وبنابراین شاید کمتر بتوانم به این دفتررسیدگی کنم.......البته قول می دهم بوی کهنگی نگیرد هم چنان تازه نگاه دارم این دفتررا که اثرزیبای انگشت یکایک شما درجای جای آن می درخشد......... تلاش می کنم ازاین یادگار نوشتها  درکتابم بایاد نام بزرگ شما سودببرم تا بدانیدتا کجا بیادتان بوده ام........ سهیک می پندارد هردیداری می تواند آخرین دیدار وهرنوشته آخرین سخن باشد...

پس این نوشته را باکلام دلچسب رندشیراز به پایان می برم.

 

آ ن کیست کزروی کرم باچون منی یاری کند            برجای بدکاری چومن... یکدم نکوکاری کند

اول به بانگ نای ونی آرد به من پیغام وی              وانگه به یک پیمانه می بامن هواداری کند

                                    پشمینه پوش تند خوکزعشق نشنید ست بو

                                   از مستی اش رمزی بگو... تاترک هشیاری کند.....
باچشم پرنیرنگ او.....حافظ! مکن آهنگ او          کان چشم مست شنگ او...بسیارمکاری کند