آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

به یاد تو درزیرباران.............................سهیک

 پرسه درخود......................!             سهیک

 

سالها........ درخود بدنبال کسی می گشتم

بی وقفه و پیگیر..

برای یافتن خود

آن بیگانه پنهان شده درمن

............ وسرانجام یافتمش

                    اگرچه درخستگی ها

درمیانه ی روبه شیب ها........

درامتدادهای رو به پایان...

 

اکنون.... این خود پیداشده درمن

چونان مادردلسوزم

دست دردست مرابسوی

بی خودشدن راه می برد...

 

 درکوچه های بی رهرو وخلوت

بی خودشدن ها....... پرسه می زنم..

با گام هایی آرام....

 

پیش رویم... جاده... مه آلود

هوا دل گرفته وبی ستاره

ونم نم بارانی که تازه و خیسم می کند..

 

 دیگر دل واپسی نیست

تنها.... بی قراری گهگاه... شاید

برای  رسیدن... زود تر رسیدن....

آن شوق ازدیروز تا امروز

 

وتنهایی....

این وفادارترین همراه

هم دم و هم دل و هم انس

این همیشه آشنا ... این زودآمده ودیرنرفته!

 این تا همیشه بامن

چونان سایه ای مهربان

 کوله بارم لبریزم را... بدوش گرفته

توشه راهی سرریز از

دوستت دارم ها....

ازدل تنگی ها..ازخاطره ها... یادها ...از زمزمه ها....گلایه ها...ازخنده ها... گریه ها....سکوتها... ازفریادها .....

سرشار بوی خوش نام ها و نشان ها..... نشان تو... نشان او...نشان همه دلداده ها... سرگشته ها.. درخود گم گشته ها... تنها ها

 .......................................................................

باران....بی وقفه و....  بی بهانه می بارد

چه روز خوبیست........ امروز

برای............... خیس شدن درزیررگباری فراوان

برای گم شدن... دربادی عطرافشان

برای ماندن............. دریا دی همیشه جاودان

 

کاش همیشه باران می بارید ......  کاشکی

..............................................

  

 

 

 

 

 

                

 

 

 

 

 

 

    

 

نظرات 31 + ارسال نظر
نیاز... 23 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 11:06 ب.ظ http://niaaz.blogfa.com/


نوشتن برای باران...

نوشتن برای نیاز است...

ممنون که سرزدی

خوشحال میشم اگه تبادل لینک کنیم

موفق باشی

حاجیه 24 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 08:42 ق.ظ http://hajieh.wordpress.com/

سلام
مثل همیشه بسیار زیبا و قابل تامل فراوان .

یاسمن 24 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 05:24 ب.ظ http://www.mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

باران عزیز من منظورم این نبود که خدا مقصره شاید باید .نوشته ام رو بازبینی کنم. بحث در مورد خدا یه بحث طولانیه و من فکر میکنم بیشتر از هر چیز به حس درونی هر کسی بر میگرده... احساس من اینه که اتفاقات این دنیا برای ما یه تجربه و درسه که باعث تعالی روحمون میشه شاید حس اشتباهی باشه...نمیدونم کجای متن من این معنی رو میادا که خدا تقصیرکاره. بازم ممنون بابت راهنماییتون.

شمیم 26 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 02:37 ب.ظ http://shamimmm.blogfa.com

سهیک مهربانم سلام
چقدر زیبا بود ....خوش به حالتان که قلمی به این شیوایی دارید
ممنون که همواره مرا مورد لطف قرار میدهید.....شاد باشید و بهاری

شاد 26 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 04:22 ب.ظ

بارانی شدی؟؟ برای چه؟
تو که برای من خورشیدی!
برای من مثله ستاره قطبی می مونی
ستاره ای که کوره راه ها را برایم روشن میکنی
ببار ولی با شادی
قول بده باریدنت از شادی باشه
قبول کن که خیلی دوستت داریم
قبولم کن و جانم بستان
بمون و با ما باش
ببار تا ما نیز سبز شویم
کسی در وجودم است
کسی که سبز شدم را چشم براه است
تنهایم نگذار
همیشه با تو....سپیدار خسته ی پشت دریاها

شاد 26 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 04:23 ب.ظ

بارانی شدی؟؟ برای چه؟
تو که برای من خورشیدی!
برای من مثله ستاره قطبی می مونی
ستاره ای که کوره راه ها را برایم روشن میکنی
ببار ولی با شادی
قول بده باریدنت از شادی باشه
قبول کن که خیلی دوستت داریم
قبولم کن و جانم بستان
بمون و با ما باش
ببار تا ما نیز سبز شویم
کسی در وجودم است
کسی که سبز شدم را چشم براه است
تنهایم نگذار
همیشه با تو....سپیدار خسته ی پشت دریاها

یاسمن 26 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 05:49 ب.ظ http://www.mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

حرف شما کاملا درست و منطقیه ولی باور کنید دلیلش بی ادبی نبود من متن شما رو خوندم و خیال داشتم کامنت هم برای این پست بگذارم منتهی همینطور که گفتم مسافرتم و اینترنت درست و حسابی ندارم با سرعت کم و دایما قطع میشه و وجود اشکان هم مزید بر علت است که گاهی نتونی کارت رو تموم کنی و نیمه کاره کار رها بشه. متنتون رو برای سومین بار خوندم... ارامش غریبی درش هست.و مثل همیشه زیبا نوشتید و دل نشین... صدام میکنن باز هم مجبورم برم. دوباره میام ....

بنفشه 27 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 01:44 ب.ظ http://banafsheh192.blogfa.com/

پست را میخونم میرم دنبال کار هام.........
باز برمیگردم حالا کامنت ها را میخوانم...........
و باز تکرار همین کار .......شاید صد بار خوندم اما حرفی نمیتوانم بزنم.نه .........سهیک اشتباه نکن لال نیستم...........قلمم لال شده است.

سعید نستا (عاشق ستاره) 27 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.golibarayesetareh.blogfa.com

سلام وب زیبایی داری
شما در سایت من لینک شدید
چون از سایتتون خیلی خوشم اومد
امید وارم ناراحت نشده باشی
به ما هم سری بزن

امیر..زلف آشفته.... 28 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.zolf-e-ashofte.blogfa.com

سلام من برگشتم
ممنونم از این که تنهام نگذاشتین.
من دوباره از غبار تکرار لحظات امده ام که تو را سیر ببینم

صبا 29 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 03:35 ق.ظ http://kouli.blogsky.com

سهیک....
احساسم مرده است این روزها.....
تو شاد باش و ببار.... خوب؟

شازده خانوم 29 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 03:17 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

سهیک عزیز سلام...وقتت به خیر....از اینکه مدت طولانی از شماها بی خبر بودم منو ببخش .
سهیک عزیز یادته چه چیزهایی به من گفتی؟؟ حالا چنین روزی به تمام حرفهای تو رسیدم....راست میگی سهیک جان.هرکسی لیاقت نداره....آدمهای پست رو زیاد میشه دور و بر خودمون ببینیم گرچه میخواستیم سرمون رو زیر برف کنیم و نبیتیم.
مثل همیشه خسته ام...خسته ام اما نه به اندازه قبل.
پیدا کردن یه همراه و یک همدم واقعی افتخاری نیست که نصیب هرکسی بشه نازنین.پس قدر گلی رو بدون.
راستی از آلاچیق چلچله ها چه خبر؟

فرداد 30 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 07:07 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

من وتنهایی و باران و غروب ...
آنچه کم بود ،
در این جمع ...
تو بودی !
که غمت آمد و ماند ...
و خیالت خندید ...
و من آسوده ترین فکر زمین را ...
به تو پیوند زدم..

diiba 31 - مرداد‌ماه - 1385 ساعت 02:05 ق.ظ http://www.setareyetalayi.blogfa.com

ئب قشنگی داری به منم سر بزن

تنهای دیوانه 1 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.tanhayedivane.blogfa.com

بارن غبار را از دلم می زداید همانند گریه...
باز هم مثل همیشه سهیک عزیز عالی بود
همیشه موفق باشی
تا بعد...

پتونیا(فریاد) 1 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 11:12 ق.ظ http://shakil.blogfa.com

سلام دوست خوبم
یه قالب جدید ساختم. نمیای ببینی!؟
منتظرم
سبز باشی

دوست خوبم. اینجا و یک وبلاگ دیگه تنها جایی است که اگر دوباره بیام و هنوز مطلب قبلی باشه باز میخونم. انگار هر بار چیز تازه ای در خودش داره... انگار با هر بار خوندن دوباره.... چیز تازه ای در می یابم... گاهی احساس مشترک... گشتن در خود به دنبال ....

یحیی 3 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 05:43 ق.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام سهیک جون
بسیار زیبا مثل همیشه.... لذت بردم از خواندنش
یکم از دست شما گله دارم..... من سربازم و امکان این که بتون در هفته ها یک بار هم به شبکه متصل بشم رو هم ندارم!!!! شما چرا دیگه پیشم نمیای؟؟؟دل گرمی من برای ادامه وبلاگ ؛ نظرات سازنده شماست.... ۲ ماهی هست که حضور گرمتون رو در وبلاگم حس نکردم
منتظرم
با ارزوی موفقیت برای شما
پایدار باشی دوست من
رز صحرا / یحیی*

اشکمهرکوچولو 3 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬ امیدوارم خوب باشین ٬ با قذم های سبز و نمناکتان کلبه ی تاریکم را نورینی کنید ٬ در پناه آسمان ... bye bye honey

جواد 3 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.javad-adabi.persianblog.com

سلام و درود ایزد منان بر شما باد[گل]
نوشته هاتون زیبا و دلنشین بودند زیبا مینگارید ادامه بدید باز هم سر خواهم زد امیدوارم همیشه اینگونه پر محتوا بنویسید اگه امکان داشت منو هم پیوند کنید ممنون میشم در زیر سایه ایزد منان باشید موفق و همیشه شاد[گل][گل]
دردی به دل رسید که ارام جان برفت
و از هر که در جهان به دریغ از جهان برفت

فرداد 6 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 05:59 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

دوست خوبم... میآیم و پندار پاکت ، در تکرار صدای باران... چونان بوی خوش خاک خیس... بر تنم مینشیند و میروم ... تا ترنمی مرا به خود برتاباند...
اینجا یک هفته است که باران...
اینجا یک هفته است که سرد...
تنها هستم... در درون.
یار ... هست ، ولی جای دوست را نمیتواند پر کند !
نه که نخواهد ... حاشا...
توانش را ندارد ... لزومی هم ندارد! هر کسی جای خودش را دارد... نه؟
میدانم میآیی با دست پر... پس دیگر هیچ نمیگویم...

نگار 6 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 03:28 ب.ظ http://negar72.blogfa.com/

همیشه قدم زدن در زیر بارون رو دوست داشتم. چه اسم قشنگی داره وبلاگتون...ممنون که به وبلاگم سر زدید . راستش من بیشتر از یکساله که مینویسم ولی فرصت تند تند به روز کردنو ندارم. یه عکس دیگه به عکسا اضافه کردم شاید حالا بهتر متوجه منظورم بشید.

هانا 6 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 08:28 ب.ظ

آری و سوزش دردی در نگاه من همچنان میتازد و میخندد....
و باران....آری باران را میتوان گاهی به یاد آورد.
آن سوزش مهربان وفاداریش را.......
مثل همیشه خرفی واسه گفتن نمیذارین...همر. فکر میکنینو همرو به روح خستهی من وارد میکنین..
همیشه عالی و همیشه و همیشه عالی تر.....

[ بدون نام ] 6 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام
ای کاش همیشه باران میبارید.................کاش
به روزم

آیدا 7 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 11:20 ق.ظ http://nimeyegomshodeh.blogsky.com

سلام به سهیک عزیز
نوشتتون واقعآ زیبا بود
و چه زیباست پیدا شدن در خود....

ممنون از نظری که برام گذاشته بودید
حتمآ منم خوشحال میشم

پیروز و شاد باشید

[ بدون نام ] 7 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 03:02 ب.ظ

من اسم ندارم
کسی رو هم ندارم
ولی یه چیزی رو می خوام بدونی:
بهت حسودیم میشه
اگه بخوام بهتر بگم ازت متنفرم عزیزم
اولین و آخرین نظرم بود سهیک جان
خداحافظ

دوست گرامی بادرودی گرم.........
امیدوارم خوب خوب یاشی
شما هم اسم داری وهم دفتردل نوشته و فقط شهامت نداری من شماراخوب میشناسم
راستی چطورمیشه که کسی هم ازنوشته های کسی وشخصیت او خوشش بیاد وهم ازاو متنفرباشه!!!!!!!!!!!!!!!!!
می بینی نازنین که اندیشه های پریشانت چقدر دارای تظاد هستند.
چه خوب که شما دیگربرایم یادداشت نمی گذاری ولی می دانم هم چنان خواننده دفترهای من خواهی ماند... چرا؟ چون نیاز به دانستن و آگاهی داری و متاسفانه هنوزدراول راهی
بهرروی برایت بهترین آرزو هارادارم....... نامت رانمی نویسم ولی خوب می دانی که میشناسمت///////// ولی من ازهیچ کس متنفرنخواهم بود حتی تو!! چون...دلیل تنفرتو دروجودمن نیست............. چون من رها اندیشم وآزاد فکر....... ولی تو؟؟؟ نگویم بهتراست چون شدیدا عصبی وکلافه میشوی ومن حاظرنیستم براحساست خش بیاندازم

دوستان من برای جلوگیری از هرگونه سو تفاهم ایشان را بدین گونه به شما میشناسانم
نویسنده یادداشت بالا مرد جوان چهل ساله و دوچهره ایست بنام م (نام مستعار)
این جوان کم آگاه یاداشتهای بسیار مهربانانه ای درباره من نوشته ( چه در دفترخودش وچه دراین دفتر) وازمن تمجید وتعریف کرده است!!!! و حالا بدلیلی که نا پیداست ازدست من خشمگین شده !! تا آنجا که به مرحله تنفررسیده است!!!! می بینید دوچهرگی را؟؟
اگرچه او نا آگاه است ولی شاید دریک متن تمامی نوشته ها وتمجیدوتعریف های این جوان دوچهره رانوشتم ومعرفی اش کردم........ اگرچه فکرمی کنم ارزش نوشتن وفکرکردن من بیشترازاینهاست که صرف او کنم... بگذار دربرهوت تخیل واوهام سیر کنند این زمینیان بی توشه راه.......
جناب م آقای دوچهره !! فکرمی کنی ردپا نگذاشه ای؟؟؟ یادت باشه که این جمله را بارها از تو خوانده ام>>: بهت حسودیم میشه! <<

گندم 7 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 09:50 ب.ظ http://7052822.blogsky.com

مگر میشود دوستی چون سهیک را حتی حتی دوست هم نداشت چه رسد به تنفر؟..................
اولین بار است اینجا چنین کم لطفی را میبینم.
نگذاریم دوستی هامان رنگ ببازند.
قوی باشیم و هر اشاره ای که ما را به واقعیتمان نزدیک میکند /سببی نشود برای از دست دادن دوستی ها.
تلنگر های یک همراه و رفیق را نگاه کنیم و بپذیریم ...........
بهترین راه برای ساخته شدن مبارزه با دگماتیسمی است که گرفتار ان شده ایم.

رعنا 8 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 10:35 ق.ظ

سهیک عزیز درود .مرا به دلیل این دیر می ایم ببخش.هر بار که به دوستان وبلاگ نویسم سری میزنم.اول به یاد شما می افتم.مرا از راهنماییهایتان بی بهره نگذارید.

خوب دوباره و بهتره بگم چند باره متنتان رو خوندم و جالبه که از این متن تکراری هیچ خسته نمیشم... هر بار فکر میکنم داستان خودمه که در درونم دنبال چیز ی میگردم..مثل همیشه زیباترین راهنمایی رو کردید... ممنون. راستی اینجا دیگه کلمه تجدیدی رو به کار نمیبرند و از کلمه افتاده استفاده میکنیم درست یا غلط سالهاست از این کلمه استفاده میشه و دیگه برامون عادت شده... حتی در لیستها مینویسیم لیست افتاده ها .. حتی بالای اوراق امتحانی مینویسیم افتاده ها! اما باز هم ممنون.

شادی 9 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 12:02 ق.ظ http://7thpalizban.persianblog.com

سهیک عزیز ومهربان سلام
امیدوارم خوب باشی

نوشته ات مانند همیشه مرا درفکربرد
من هم حس می کنم باید بدنبال کسی دردرون خودم باشم
کسی که نزدیک ترین بمن است.
سهیک جان ازاینکه بی شهامتی دل شماراآزرده ناراحت شدم ولی چه خوب که مچش راگرفته ای..... خوشم آمد
این شخص خیلی بزدل است لطفا بیشتر معرفی اش کن
تا همه بدانند.... اگرچه می دانم شما سمبل گذشتی ودرحقش بزرگواری می کنی..... امیدوارم ادب شده باشد
سلامت باشی دوست خوبم

[ بدون نام ] 9 - شهریور‌ماه - 1385 ساعت 03:21 ب.ظ

فقط می تونم بگم که با این کوله باری که در همه ی این سالها جمع کردین زود. نسنجیده. با غرور و اشتباه قضاوت کردین و من رو که حتی 1 کلمه هم تا به حال براتون ننوشته بودم اشتباه گرفتین
من می خوام چند کلمه ای حرف بزنم و تفاوتی هم نداره که کجا باشه ولی اگر E-mail خودتون رو بدین فکر کنم هر دوی ما راحت تر باشیم
منتظر جوابم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد