آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

دیباچه ای برپایان برای دل نوشت هایی نو...........سهیک

همی گویم وگفته ام…. بارها


بود کیش من……….. مهردلدارها


پرستش…. به مستی است درکیش مهر


برونند زین حلقه…….هشیارها


کشیدیم درکوی دلدادگان .....میا ن دل و کام دیوارها




چه فرهاد ها.... مرده درکوه ها........ چه حلاج ها.... رفته بردارها


بهین مهرورزان که آزاده اند.......... بریزند دردام جان…… تارها


بخون خود آغشته ورفته اند............... چه گلهای رنگین به جوبارها.................... (علامه طبا طبائی)


……………………….


دیباچه ای برپایان و پیش گفتاری برورقی تازه…



دفترآخرین ترانه ی باران……… هجده ماهه شد!!



درکیش دلدادگان هرروزش بدرازای یک ماه است و هرماهش به بلندای روزی !.......... پرستش دلداده ها درمستی ونیازروزوماه وسالشان به باده پرستی است.... ومن دلبسته کیش مهرم


من درپیاله تنها تصویرزیبای رخ معشوق رامی بینیم.. معشوقی که چشم ودل ودست واحساس دارد…دل داده ایکه درکنارمن راه میرود وبا من می خندد وگریه می کند….چرا بدنبال شناخت رازورمز هستی باشم؟!! آموخته ام که اززیبایی وشگفتی طبیعت غرق شورو جذبه واحساس شوم..برای من چندان مهم نیست که هستی را سازنده وآرایشگری هست ویاکه نه؟… نامی دارد ویا گمنام است؟… آنچه برای من مهم است... اینست که دست های آفرینشگر وخلاق هر هنرمندی راکه درحضور ودیدنی باشد!!!…….. بوسه باران کنم……برای من ارج نهادن برزندگان شایسته است ومردگان همیشگی راتنها بایادخوشی اگرچه برجای نهاده باشند.... یادمی کنم…وبراین باورم استوار که....هرکه فنا شد...براهی بی بازگشت گام نهاده است ودیگرهرگزوجودی تازه نمی یابد…پس روح راوآنچه راکه خودویا آثارملموسش را ندیده ویا حس نمی کنم هرگز باورندارم… من عشق میورزیم… بی بهانه و دوست میدارم عاشقانه و چونان باران مهر افشان علاقه مندیم رابرهمگان یکسان دهش می کنم... من عاشقم و شیدا..من سرگشته ام و تنها وخرسند وغرق تنما…تمنای دل و دلها و دلدادگی های ماندگار

درکوی نیکنامی.... مارا گذر ندادند                   گرتو نمی پسندی!!....  تغییرکن قضا را

حافظ به خود مپوشید.... این خرقه ی می آلود         ای شیخ پاک دامن!!!........ معذوردارمارا

پس هرکه را که درسرشور گم شدن است... پیش آید و جامی ازاین شراب کهنه ....ازدست این ساقی کهنسال بنوشد و دردنیای بی نوایان بی نیاز سرگردان شود........حال من حال دل سوختگان وسرگشتگان است...و دلم زخمی هزارسودا.... من یک پارچه شوروعشقم...عاشقم..عاشق طبیعت وهستی و زمین وزمینی ها......درآسمان وپشت ابر ها و دیگر مکان های پیدا وناپیدا!!! دنبال کسی نمی گردم!!!! چون کسی را جزدردل خود نیافتم........ من عشق میورزم.....! عاشق توام..تو.. که رنگ بلور وآئینه وشبنم وگل را می شناسی !! تو .. ای دلداده دلدار که نامت را نمی دانم..خود می دانی که ازورای واژه ها شور وعشقت را می شناسم.... بیا..و بنوش ومست شو... شراب چهل ساله درسبو دارم.. بنوش . ودنیا را رنگارنگ بین....کیش مهرراباورکن... ازتخیل وچرک درون خالی شو تاکه خاک در میخانه را طوطیای  چشم خودن کنی ...بیا به دنیای رهایی ازقیدوبندها...... دنیای دل دادگان .... دنیا در.آئین مهروراستی سرزمینی بی مرز و بی انتهاست....... دستت را دردستم بگذار تاتورا به سرزمین های شگفت انگیزی نا آشنا ببرم....آنسوی مرز دلداده گی ها...



ازشعله عشق هرکه افروخته نیست.......بااو سرسوزنی دلم دوخته نیست


گرسوخته دل نه ای زما دور که ما…. آتش بدلی زنیم... کو سوخته نیست.



گرنفس بامن یاری کند این دفتررا باشعروسرود وترانه وخاطره پی می گیرم………. امیدوارم….




دفتردل نوشت برگزیده این بار............. قفس تنهایی ( سروده های دلکش فردادگرامی)