آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

گلی جان....همسروهمراهم...عاشقانه دوستت می دارم...........سهیک

گلی...گلی که بویم کرد........ومرافهمید.............

 

خسته بودم ....ازمارکس و

لنین...انقلاب!

مائو را بارها ازبرکردم

وچه گوارارا درذهن خودمرور

چه رویا های قشنگی بودند.....

 

آرزوهای بلند ما چون کوهی ازیخ آب شدند

ومن وما دل آزرده وبهت زده

تماشاگر بازی بازیگران فریب کاری بودیم  که برهرچه زشتی وپلیدی بود

رنگ بی رنگ برادری وبرابری! می پاشیدند

 

جامعه... طبقا ت.....یکتائی... مردم

عدالت.. اعتراض..جوخه های مرگ

وخیل موج سواران بی کاری

که اینک ا زحجره های بدبو ونمنا ک

به کاخها وقصرها راه یافته بودند!!

دیگربهترازا ین نمی شد!

طبقه توحیدی! ومردمی که

در صف نفت ورنج

چشم براه نان وآب رایگان بودند!

 

خسته بودم.. خسته

با زورقی ازآرزوهای رنگی به گل نشسته...

خسته وسرگردان

دربرهوت سرگشتگی و تنهایی خود

بدنبا ل شانه امنی می گشتم

تا تمامی درد هایم را گریه کنم

تا تمامی رویا های بربادرفته ام را بخندم

 

واین چنین شد که گلی رایافتم

گلی....... یک گل خوش رنگ

گلی به زیبایی تمامی گل های جها ن

گلی که... مرا بوکرد

مرافهمید وخواند.... خط به خط.....واژه به واژه

زخم هایم را بادست نوازش گرخویش

شستشوداد

وگریه های  هنگام و نابهنگامم را

باآستین سرشارازمهربانی ا ش پاک کرد

ومرا که در تنگنای کوچه های بن بست سرگردان بودم

وبا پاهای خسته کشان کشان خودرامی کشیدم

به راه باز زندگی کشانید..

 

گلی..... گلی بودکه بابوی دل انگیزش

بمن جانی دگربار بخشید

تا بمانم و تا پایا ن بودنم

درکنار و همگام بااو

سرودعشق وزندگی وامید بخوانم

 

گلی جان!........همسروهمراه وهمگام زندگی ام

باسپاسی بی کران ازهمه مهرافشانی هایت

زیباترین واژه ها را به پا یت میریزم

اگرچه تو بسیارسزاوارترهستی

برزبا ن راندن واژه عشق

گرچه کارساده ای نیست

اما........  اگرعشقی باشد

من سرگشته توام

تا منتهای بودنم

وآخرین کلام جاری برلبهایم.............. دوستت می دارم ..آنقدرکه درشمارنیاید.

 

سهیک بلند ترین ترانه ی بارانی اش را بیاد همسروهمراه وهم آوازش می نویسد.

 

بیست وچهارسال پیش درهمین روزها بود که با زیباترین گل جهان بود نم پیمان بستم...پیمانی جاودان.

گلی...... دراین 24 سال بامن خندید.......گریه کرد....و گوش هوشی شدبرای شنیدن یک عمردل تنگی هایم

گلی........ مرا دگربار بازندگی آشنا کرد.......... گلی مرا خواند و تعریف کرد

گلی........ عاشقانه ترین دوستت دارم ها را بمن هد یه کرد..

ومن مانده درکویر دل تنگی ها دردشوارترین ز مانه بودنم تنها گلی رافریادزدم...

گلی جان ای بانوی بزرگوار... هرچه  به تو هدیه کنم کم است

که تو بزرگی وخالق گاه های خوش زندگی من هستی

دوستت می دارم ودوستم می داری واین کم نیست...

وتا آخرین لحضه ی هستی ام......نجوایت خواهم کرد.

تو شور وشوق خفته را درمن بیدارکردی تا از عشق و دوستی بنگارم..

تا خود شانه ناخسته ای شوم برای تکیه دادن خستگان ودل آزردگان

 به تو گفتم زندگی یعنی آن های خرسند.......یعنی درهم آویختگی لبخند

اینک من هستم وتو..... وقلبی که اگرچه چندان مرتب کارنمی کند

بااین همه بیاد و بایاد تو......درسینه هنوزناآرام است...

گلی جانم! ای نادرترین واژه عشق و دلدادگی......سپاس وهزاران سپاس..... دوستت می دارم