آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

هرزمان که دراوج اندوهی به گلایه های زن گوش بسپار.........سهیک

اجرای عدالت! درشهرسوخته

 

درشهرسوخته

فرمانروایان زمینی

دراوج شهوت قدرت

دردنیای تخیل وایهام!

دربرجهای عاج بتونی

فرما ن آسمانی صادرمی کنند!

 

آن جا که هم سانی وا ژه ایست متروک

تقسیم ستم روشی است ستوده

وعدالت ! ترازویی است که همیشه

نیمه ای ازآن بسوی عدالت نویسان! سنگینی می کند

درشهرسوخته سهم هرکس را برسفره اش گذاشته اند به تساوی!

 

سهم زنها...

پسندیده شدن!

مهریه  ارزش بهره بری ازتن

تحقیر.........توهین

کتک خوردن .. گاهی همراه باالنگوی طلا!

مورد تجاوزحنسی قرارگرفتن........

نادیده انگاشتن.........

ضعیفه!  وزن خانه و کدبانو...... خوانده شدن

فروخته شدن............ به بها ویابهانه

خانه داری! شستن.......پختن......نظافت......بچه داری!

انتخاب ازسراجبار...

خانه پدر............... زندان موقت

خانه شوهر........ ا سارتگاه همیشگی

لباس سفید....... عروسی ویا کفن....... کدامیک؟

نیمه انسا ن بودن..............دو= یک

 

سهم مرد ها

هوس بازی..........شهوت سیری ناپذیر

عاشقی!!.......... انتخاب کالا

خواستگاری!.......... نگاه خریدارانه

پسندیدن.........

تجاوزجنسی.......

طلاق دادن.............

کتک زدن و تحقیروتوهین زنان........

برده داری مدرن...........

حرمسرا داشتن...........

شب زفاف!...... شب پادشاهی !!..شب تجاوز!!!!!!!!

درشهرسوخته زن....... تنهایک کالا برای خریدوفروش است.

 

زن را باید فهمید

زن را باید بوئید

زن رابایدبوسید

زن را باید خندید

زن را باید نوشت

 و...گاهی نه شاید همیشه زن رابایدگریست

زن چیست؟ این گیسو پریشان هزارموج...

نگاهش کنیم...باتمامی قامت سرافرازش

درظرافت....گلبرگ.... در نرمی باران

نقشی ازرنگهاست.......... براندام بومی ا زگلخند........ فروزنده... تابان

درعشق ومحبت ودوستی ........بی اندازه است وفراوان

اگلوی استواری یک کوه.. قامت بلند تمنا

دروفاوگذشت....وسوختن... ماندنی تا پای جان

شور.........شوق..... دنیایی ازاحساس وگرمی

گاهی شاد بیشتر اندوهگین  زمانی پریشان

میا ن دنیایی ازاحساس نفهمیده شدن........ مبهوت وسرگردان

زنان را باید دید....... باید خواند.......... واژه به واژه خط به خط

بی هیچ................ جاانداختنی

ازاولین برگ............ تا پایا ن

 

دردنیای زن بی هیچ واهمه می توان گم شد

پیدایت می کند.......این همد م ازتنهایی گریزا ن

 زن.....لطیف است...... گل است بابوی مدام

نگاهش کنیم ...... نگاهی ازسردلدادگی ومهر

ببوسیمش........... ببوئیمش.. برتاقچه دلش بگذاریم

که بوی عشق وزندگی ودلدادگی میدهد

این همیشه وفادار عاشق دل نگران......................... بهار۲۰۰۶ (سهیک)

 

تقدیم به همه زنان و دخترانی که که درشهرسوخته با تمامی توان برای احقاق حقوق نادیده انگاشته شده خود تلاش می کنند

با بوسه ای گرم ازسرسپاس به دستهای مهربارا ن این دلخستگا ن همیشه عاشق... دوستتان دارم بی بهانه و بسیار.