دوست... روزنی است بسوی نور
هرکجا که باشد
نزد یک...... یاکه دور
وقتی تنها هستیم
وقتی درخودفرومی رویم
هنگامیکه ازدرودیواروهمسایه دل آزرده هستیم
زمانیکه نزدیک ترین کسان خود را
خنجربه دست درسایه خود می بینیم
آنگاه که بدنبال شانه ای امن می گردیم
تا تمامی اندوه ها یمان را گریه کنیم
وزمانیکه در انتهای بن بست
بردیوارناخن می کشیم
تنها یک نفراست که بانگرانی
وازنهایت دل دست مارامی گیرد
اشک هایمان را پاک می کند
وبا لبخند می گوید: دستت رادردستم بگذار
برخیز... توتنها نیستی
من درکنارتوام... احساسم کن
من یک دوست هستم... یک دوست....
پدران مستبد وخودشیفته
همسران تن پرورخشن وبی احساس
مادران گاهی بی دلیل نگران
برادران شکاک ودیرباور....
بازیگران صحنه نمایش درام زندگی زنان ودختران ما.
در مدت یک سالی که به دفترنویسی همگانی روی آوردم تلاش کردم دوهدف را عاشقانه پی بگیرم اول اینکه همه همه دوستان وهمدلان وهمراهانم راعاشقانه وبی بهانه دوست بدارم و ازدوستی وژرفنای این واژه گرانبها تعریف تازه ای ارائه دهم ودوم اینکه این چهارچوب را سرپناه امنی نمایم برای همه خستگان وپای بستگان ودل شکستگان ودردواندوه به دل ماندگان و همه
کسانیکه ازپشت واژه هایشان می توانستم بغض فروخورده شان را احساس کنم...
دراین یکسال بارها با آنها گریه کردم... خندیدم...تمام جان گوش شدم برای شنیدنشان ودر نهایت آنقدرتحت تاثیراین همه نامردمی وستم رفته برآنها قرارگرفتم که بعنوان یک مرد ازخود شرمنده شدم...
درشرایط اجتماعی امروز بیشترین رنج وستم قسمت زنان ودختران شده است...
درخانه ازاستبداد وخودرایی پدران وشوهران وبرادران صد مه روحی وجسمی می بینند و درجامعه نیز ازوجود قوانینی که گاها برای نفی کامل آنها توسط مردان نوشته شده وبه اجرادرمیاید..
روی سخن من با مردان است... مردان زن ستیز
آنهایی که مردی راتنها درچهره ای خشن وسرکوبگرآن می بینند
آنهایی که به همسرودختر خودهمیشه به چشم یک موجود ضعیف وفاقد تفکرواندیشه می نگرند.
با شما هستم ای ازمستی ونخوت جنسیت ! لبریز
زنان لطیفند... چون شبنم
ظریفند.. چون برگ گل
دوست داشتنی اند چون چشم اندازیگ گلزار
گوش کردنی اند چون یک موسیقی
دلچسب
تماشایی اند چون
غروب ساحل وجنگل ودریا
دست ازغرور بی خردانه خوبشوئید
وبهای این شکستنی های
گرانبها را بیشتربدانید..
دوستان خوبم که مرا پیشترخوانده اید ونازنینانی که تازه درشمار دوستان گرانقدرمن درآمده اید همه شما را عاشقانه دوست می دارم و تاهمیشگی بودنم شانه من تکیه گاهی برای سرنهادن وشکوه کردن شماست.
سلام....جالب بود....پیش ما هم بیا....موفق باشی
کاش منو شریک می کردی...
شریک چی فرق نمی کنه...فقط شریک می کردی!
به روزم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من با چیزایی که نوشتی موافقم........
باران...یعنی عشق
باران ...یعنی پاکی
یعنی خلوص
یعنی با همه بودن
یعنی عاشق بودن
یعنی همیشه ی همیشه...دوست بودن
باران همیشه می بارد...زیبا...خوش آهنگ...ودلتنگ
من نیز می مانم...امید که تا عشق هست...ماندنی باشم
جاودان باد آخرین ترانه ی باران....
متن..عالی بود...
منتظر حضور گرمت هستم!
سهیک عزیز درود .جهان تا همیشه نیازمند مهر خواهد بود....بر این خاک چه رنجها وبی مهری ها که نرفته است...زیبا بود.
سهیک عزیز سلام
امیدوارم خوب باشی .
مطلبت رو خوندم ...... بسیار لذت بردم و به دلم نشست .... من مدت زمان زیادی نیست که با شما آشنام و به وبلاگت میام ولی باور کن مطالبت همیشه زیباست و دلنشین . این رو بی بهانه میگم ...... چند وقتی هست که نیستی ..... من به روز شدم ولی نیومدی ...... الان هم به روزم .......... خوشحال میشم بیای پیشم ....
از اینکه دوستی مثل شما دارم بی نهایت خرسندم ........ سبز باشی همیشه
سهیک جان منتظرم
سلام سهیک عزیز
بسیارزیبا وخواندنی است نوشته های شما
من کمترکسی رادیده ام که چنین زمزمه های زنان رافریادکند
ولی استاد شما به ریشه یابی نیزبکنید لطفا ودلیل این همه ستم رانیزبشکافید.........البته بازتروبیشتر ممنون
موفق وسالم وهم چنان فریادگربمانید
روسنک نازنین بادرودی گرم...
کاشکی ردپایی ازخوبجای می گذاشتی تا بیشتربرایت توضیح دهم
حق باشماست.. اگرچه من به وجود قوانین زن ستیزانه دراجتماع نیزاشاره نمودم
وقتی یک باور مرزدار اداره یک جامعه رابدست گرفت همین فجایع پیش می آید
دخالت دین درزندگی اجتماعی یعنی وجودهمین نابرابریها و بی عدالتی ها
درضمن باتشکرازمهرورزی شما من فقط یک شاگردم همین... ممنونم ازشما
دوست را گم نکنیم . مهر را عشق را گم نکنیم .
نکند هرگز فکر کنیم که دنیا همیشه سخاوتمند است تا برایمان آنچه را میخواهیم به رایگان ببخشد . قدر دوستها و دوستی ها را باید دانست.
درود بر مردانی که در بند اند....
درود بر زنانی که تبعیدی اند....
درود بر یاران ما همه...
که جانباختگانند و کشتگان ...
زانرو که تن به تباهی نداده اند....
(پل الوار)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
درود بر استاد گرامی....همواره این حس زیبا و انسانی شما را ستوده ام....
پاینده باشید..........
جاوید ایران
شیفته ی این ژرف نگاری های شما شدم..
کاش بودند کسانی که اینچنین ظریف ببینند و عمیق بنگارند...
شاد باشید و همواره شاد...
کاش سهم چشمهای ما آفتاب بود !
سلام دوست خوبم
در زندگی سوار بر قطار خوب شدن مهم نیست
در ایستگاه خوب پیاده شدن مهم است
ماهم اپیم تشریف بیارید
می دونم دوست خوبم
من نمی دونم ان لحظه ای متنت رو خوندم چرا این شعر به ذهنم رسید. و فکر نمی کردم که شما ۱ درصد هم فکر کنی که متنت رو نخونده نظر گذاشتم.
به هر حال متاسفم.
سلام
شعر آخرتون درباره ی خانم ها خیلی عالی بود .. بالاخره یکی پیدا شد از ما طرفداری کنه ... ممنون.
ممنون از حضور گرمت...
بهش نگید که من چه قدردوستش دارم
برای بردن دلش؛کوه راروشونه ام میذارم
بهش نگیددیوونه ی چشمهاش شدم
مست همه شیطونیهاش،عاشق خنده هاش شدم
اگه بفهمه عاشقم؛میره وپیداش نمیشه
کی میدونه؛ عاقبت این دل زارم چی میشه؟
اگه بفهمه عاشقم،قلبش را پنهون میکنه
پیش چشمهای عاشقم؛ رقیب را مهمون میکنه
سلام دوست من وبلاگ خوبی دارید خوشحال میشم به منم سر بزنید مرسی فعلا بای
سلام به دوست عزیزم/باز هم در انتظار حضورت کلبه را با شعری به نام"ج ن گ. گلوله.م ر گ" آراسته ام.../بیا که ایستاده ام به انتظار/قربان تو/حمزه
(راستی به دلیل تلاش برای انجام یه تجربه ی متفاوت حتما برام نظرت رو درباره ی این کار بنویس^ممنون^)
سلام وب قشنگی داری موفق باشی
خوشحال میشم به کلبه منم سر بزنی
سلام٬ امیدوارم خوب باشین ٬ از اینکه این همه به من لطف دارین و همیشه برام نظر میدین ممنونم ٬من درست متن تون رو نخوندم و الان می شینم می خونم اما می دونم که بهترینه٬ در پناه آسمان ... bye bye honey
سلام خیلی قشنگ و جالب نوشتی موفق باشی به کلبه منم سر بزن ممنون
دوست دارم همه فقط انسان باشیم اینهمه بحث های احمقانه زن ومرد وحقوق پایمال شده تمام بشود
هر فردی محترم باشه فقط بخاطر انسان بودن.
مقابلمون بجای زن ومرد جنس لطیف و قوی آدم ببینیم.
کار زیاد سختی نباید باشه.
زن ومرد آدم هستند و آدمها متفاوت همین.
سلام. ای با معرفت! اومدم دست نیاز به سویت دراز کردم دیگه بهم سر نزدی؟ آخه دوست من روی همکاری و کمک شما حساب کردم و دلخوش بودم که یه دوست خوب پیدا کردم که می خواد کمکم کنه. اما دیگه تحویلم نگرفتین.!!!!!
همیشه همینطوری هستین(چشمک)
هر جور صلاح دانید اما من باز منتظر نظرات سازنده شما هستم
نه باران ، نه عشق ، نه چشم هایی رو به ماه
غروب همین نه باران وعشق بود
که در راههای بی ترانه و عابر - دور می شدم
غروب همین نه چشم هایی رو به ماه بود
که ماه در چشم هایم
تا کنار چهره ها و صداهای این همه سال آمد
غروب کیی از باران ها و عشق بود
که چشم در چشم ماه
از مادرم دور شدم
در راه
لب هایی خسته می گفتند
چشم های کودکی را با خود آورده ام
که شب ها ، خواب ماه می بیند
می گفتند
صدایی با خود آورده ام
که از غروب های ماه می گوید
می گفتند
کنار آخرین مکث ماه
قدم هایم ناتمام می ماند
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد
سهیک جان سلام اولا ممنون از این که انقدر زیبا ما خانوما رو وصف کردید...دوم این که مثل همیشه به راهنماییتون به عنوان یک بزرگتر در مورد مطلب جدیدم نیازمندم... با راهنمای تون خوشحالم میکنید
سهیک عزیز از حضور و اظهار لطفت بینهایت ممنونم .....فقط میتونم بگم از دوستی با شما خرسندم.......ممنون که با حوصله و دقت مطالب رو میخونی و بررسی میکنی.............شاد باشی
سلام دوست خوب
ما اپ هستیم اگه دوست داشتی به ما سر بزن
سهیک جان باسلامی خوش
خوبی عزیز؟
شماهمیشه مدافع عاشق حقوق ستم دیدگان مخصوصا زنان
بیشتربی دفاع بوده ای
من همیشه ازشمایادگرفته و می گیرم
نوشته های شمارامی خوانم ومینویسم وبرای دوستانم تعریف می کنم
می خواهم بعدازپایان ترم وب نویسی راشروع کنم واحتیاج به کمک شما دارم
حتمامراراهنمایی خواهی کرد چون مهربان ترین هستی
سالم وسرحال باشی همیشه
برایت نامه خواهم فرستاد تا راهنمایی ام کنی
خوش وخرم باشی ای عاشق پرتلاش
یاد باد آن شب بارانی
که تو در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو یک سینه صفا بودی
رعد غرید و تو لرزیدی
رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان
به یکی بوسه روا کردی
باد هنگامه کنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ما گم شد
برق در سینه شب بشکست
نفس تشنه تبدارم
به نفس های تو می آویخت
خود طبعم به نهان می سوخت
عطر شعرم به فضا می ریخت
چشم بر چشم تو می بستم
دست بر دست تو می سودم
به تمنای تو می مردم
به تماشای تو خوش بودم
چشم بر چشم تو می بستم
شور و شوقم به سراپا بود
دست بر دست تو می رفتم
هرکجا عشق تو می فرمود
از لب گرم تو می چیدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو میدیدم
باران میبارد دلتنگی ها را در چمدانتان بریزید زیر باران سفر کنید
زیباترین کلامت را بگو ترانه ما ترانه بیهودگی نیست ...
اگر گیاهان به بهار ایمان دارند
پس چرا من در انتظار بهار نباشم
بهاری که خود را در آن شکوفا کنم
شاید بهار ما در این هستی نباشد
شاید وقتی دیگر از راه رسد...
این زندگی شاید، زمستانی است
زمستانی در انتظار بهار...
با درود خدمت سهیک نازنین
بسیار خوش گفتی.در جامعه ای که یک باور مرزدار اداره کننده باشد چنین مشکلاتی هم پیش می آید.به امید روزی که حقوق تمامی آدمیان برابر گردد.
در ضمن کلبه ی کوچک ما را هم نورانی کن
پایدار باشی
شکایت نمی کنم، اما
آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟●
سلام سهیک جان..نمیخوای آپ کنی؟منتظرمااا
من اپم بی منتظرتم یا حق
نمیدونم چی بگم
اما عالی بود
یا علی
سهیک نازنین :
خیلی وقته پست جدید شما را خوندم اما چون مشترکات زیادی بین ان چیز هایی که خواندم و سرنوشت خودم دیدم حرفی برای گفتن نماند .
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
سلام به سهیک عزیز
واقعا متن جالبی بود
منتظر مطلب جدیدت هستم
پیروز باشی عزیز
"خدا همین نزدیکیهاست "به روز شد .................منتظرم
عشق نامه ها
جاودانه
سلام علیکم
مرسی که سر زدی
اومدم بگم
بازم تشریف بیارید اپ هستیم
گویی همزادی با من تمامی لحظاتی را زیسته که برای خودم نیز غریبند... گر غیر از اینست چگونه است که گاهی... با نوایی یا ترانه ای که بوی تجربه ای غریب و نا آشنا را میدهند... دلم اینچنین می گیرد و بغضی اینگونه بیرحم لحظاتم را چنین تیره و تار می کند.... عشقی غریب... غمی بزرگ .. نامی نا آشنا... چهره ای نا شناس... عاشقی گمنام....و نامه ای عاشقانه.....به یقین... من روزی... جایی.. در لباسی دیگر... در گوشه ای از زمانها و قرون که گویی نام تاریخ را به خود گرفته اند... بوده ام.... زیسته ام...
می دانم که بوده ام.....
سهیک جان... شما درست میگین...مثل همیشه ...
انسان بودن سخت نیست کافیه که فقط به اصل انسانیت... فکر کنیم....و بخواهیم که انسان باشیم....
گل گل است و خار خار...
نه خار بد است و نه گل خوب...
اگر انسان از کرهء خاک رخت بر چیند...گلها خواهند بود و خارها نیز....
اما کسی نیست تا بگوید....که ...گلها خوبند و خارها بد.
این ذهن ماست که خالق این مفاهیم است....؛اشو؛
سهیک جان چرا نمی نویسی؟
ومن تورا به کسی هدیه می دهم ، که از من عاشق تر باشد و از من
برای تو مهربان تر
من تورا به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از هزار فرسنگ
راه دور ، در خشم ، در مهربانی
در دلتنگی
در هزار همهمه دنیا
یکه و تنها بشناسد
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم ، که راز آفتاب گردان
و تمام سخاوتهای عاشقانة این گل معصوم را
بداند ، و ترنم دلپذیر هر آهنگ
هر نجوای کوچک ، برایش یک خاطره مشترک باشد
او باید از رنگین کمان چشمان تو ، تشخیص بدهد که امروز هوای
دلت آفتابی است ، یا آن دلی که من
برایش می میرم ، سرد و بارانی است
ای بهانة زنده بودنم ، تورا سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم ، که
قلبش بعد از دو بار دیدن تو ، باز هم به دیوانگی
و بی پروائی اولین نگاه من بتپد
همانطور عاشق
همانطور مبهوت وقار وجمال بی مثالت
آیا کسی پیدا خواهد شد ؟ از من عاشق تر و از من مهربانتر
برای تو
تورا سخاوتمندانه ، با خود خواهم بخشید
تو را فقط و فقط به خدا میسپارم
تو را فقط به قلب عاشقم هدیه خواهم داد