دل........
هرچیزگرو....نهادنی
دیرویا......زود
بازگشتنی و
پس گرفتنی است...
الا...............دل.
دل را به کسی می بسپاریم
که دل شناس ودل نگه دار باشد.
دل زخمی راهیچ نوش دارویی درمان نمی کند.
دوستان خوبم با درودوسپاس ازجملگی شما مهرورزان........... درمهلتی مناسب تر این داستان بلندراپی خواهم گرفت
تا آن زمان.... سبزباشید...........سبزوهمیشه آفتابی..............دوستتان دارم........بی بهانه وبسیار.
سلام.
وبلاگت قشنگه تبریک میگم . به من هم سر بزن
سلام . قالب وبلاگ های ما رو ببین ... حتما خوشت میاد.
دل اگر برون دادی ...دیگر در پی آزادی مباش......
سلام عزیزم.دلم واست خیلی تنگ شده.
دنیام خیلی گل آلود شده.دیگه نمیتونم رفتار مسخرم رو کنترل کنم.
میخوام روز تولد وبم دیگه خدا حافظی کنم.اما امیدوارم تو توی دنیای نت تنهام نذاری
موفق باشی بهترینم
به روزم نمی آی ؟؟؟
بیا پیشم
دل به چیزی بده که
دل داشته باشه............
.........سایه روشن...........
سلام به ودست خوبم به سهیکم که دیگه از ما یادی نمی کنه
سهیک جان
چشم حتما دل را به اسانی تو گرو نمی زارم
ولی اخه لا مسبو چی کارش کنم
منتظرتم
نیستی بابا؟
درست است.... گاهی ...بلاخره... شاید جایی... باید دل را قدر نهاد....به هیچش نفروخت... که دل فروختنی نیست...که دل را بهایی نیست...قدر زر زرگر شناسد... قدر گوهر گوهری....
اما چه حیف که هر کدام از ما باید خود ...شخصا این نتیجه را از راه تجربه به دست آورد... اما به چه قیمت...؟
گرچه می گویند که برای به دست آوردن هر چیز باید بهایی پرداخت.... آیا یافتن این گفتار.... آیا رسیدن به این نتیجه .... به زخمی کردن دل( که گویی هیچ نوش دارویی را برای او نیست)....به کشتن دلهایی که روزی دل بودند ... می ارزد؟
کاش با دلمان مهربانتر بودیم....!!!
درود سهیک خوب و عزیزم....
کوتاه گفتی ... اما حقیقی و ملموس....
امیدوارم هر جا که هستی سلامت و پیروز باشی....
دوستدار تو...بی بهانه و بسیار..... سما
سلام سهیک عزیز
دل زخمی را هیچ نوش داروئی درمان نمی کند.
آره ..........
برمی گردم.
بهار
...آری، شما به دریا میمانید، و با آن که کشتیهای سنگین بر کرانهی شما در انتظار مد به گل نشستهاند نمیتوانید، باز هم مانند دریا، مد خود را به شتاب وادارید. و شما به فصلها میمانید، و گرچه در زمستانتان بهارتان را انکار میکنید، باز هم بهار، که در درون شما آرمیده است، در مستی خواب لبخند میزند و آزرده نمیشود. گمان مکنید من اینها را از برای آن به شما میگویم که به یکدیگر بگویید، ما را چه خوب ستود و به جز خوبی در ما ندید.
من فقط سخنانی را بر زبان میآورم که شما خود در اندیشه میدانید. مگر دانش سخن چیزی است به جز سایهای از دانش بی سخن. اندیشههای شما و سخنان من موجهایی هستند از حافظهی سربستهای که سابقهی دیروزهامان را در خود نهفته است، و سابقهی روزهای کهن را، آنگاه که زمین نه ما را میشناخت و نه خویشتن را. و سابقهی شبهایی را که زمین آشفته بود. مردان دانایی به سوی شما آمدهاند تا از دانایی خود بهرهای به شما بدهند، من آمدهام تا از دانایی شما چیزی بستانم. و میبینم به چیزی رسیدهام که از دانایی بزرگتر است. این روح فروزانیست در درون شما که مدام از پرتو خود فروزانتر میشود، در همان حالی که شما، بیخبر از گسترش او، از فرومردن روزهای خود مینالید. این همان زندگیست که در پی زندگی میگردد، در تنهایی که از گور میترسند...
عشق مانند ویلون است موزیک آن ممکن است قطع شود ولی تارهای آن همیشه می ماند عشق مانند جنگ است ، به راحتی شروع میشود اما به سختی پایان میپذیرد
سلام. خوب هستین؟ ایام چطور گذشت؟ امیدوارم سال خوبی را در پیش رو داشته باشید.
همیشه از بعد از خواندن کامنت های شما به فکر فرو می روم. خیلی با ذهنم بازی می شه. نمی دانم چی را گاهی اوقات پشت حرفهاتون پنهان می کنید. ولی هر چه هست مطمئنم خیر و برکت را به همراه داره. از نصیحت خوبتان هم ممنون. برای بالا بردن سطح معلوماتم اگه ممکنه همراهیم کنید و منو راهنمایی کنید. خوشحال می شوم که زمینه را هم مشخص کنید. راستی اپ کردم بهم سر می زنی؟
اخ یادم رفت بگم که با تبادل لینک موافقین؟
نسیم
سهیک جان سلام
خوبی؟
ساده و خلاصه و شفاف نوشتی .
حرفت رو کاملاٌ قبول دارم .
دل را به کسی می سپاریم که دل شناس و دل نگهدار باشد . واقعاٌ درست گفتی.
مطابت به دلم نشست . خیلی زیبا گفتی.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست !
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم
شاد باشی و پایدار .
سلام شفاف ترینم .. دلتنگت شدیم . حضورت کم رنگ شده بود . گفتم من حالی از شما بپرسم . آپدیت هم که کردی .. چرا بی خبر .. ؟
در آن خلوت که هستی بینشان بود/ به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور/ ز گفتگوی مایی و تویی دور
"جمالی" مطلق از قید مظاهر/ به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب/ مبرا ذات او از تهمت عیب...
رخش ساده ز هر خطی و خالی/ ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش میساخت/ قمار عشقی با خویش میباخت
ولی زان جا که حکم خوبرویی است/ ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نکورو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن برآرد...
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست/ نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/ تجلی کرد بر آفاق و انفس...
ز هر آیینهای بنمود رویی/ به هر جا خاست از وی گفتگویی...
ز ذرات جهان آیینهها ساخت/ ز روی خود به هر یک عکس انداخت...
"جمال" اوست هر جا جلوه کرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده...
به هر پرده که بینی پردگی اوست/ قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
دلی کان عاشق خوبان دلجوست/ اگر داند وگرنی عاشق اوست
سلام سهیک عزیز
نمیخوای توی خوشحالیه بهار شریک بشی........
بهارخیلی خوشحاله .خیلی.......
منتظرتم.
بهار
یعنی توو این دوره زمونه کسی هم پیدا میشه که دل شناس و دل نگه دار باشه؟فکر نکنم.
الا دل !
سلام...با غزلی به روزم و...
چه کیمیا، چه دلربا!
زنِ کسی میشوید
پاهای سپیدش را
در آب تیرهگون.
میان ابرها
ماه میتابد
چنان دورادور
که کس به آن دست نمییابد
_چه دلربا، چه کیمیا!
شوهرِ کسی میگذرد
در زورقی سپید
بر نهر تیرهگون
خواستم بپرسم از مرد
پیشنهادش چه بود
اما پنهان شد ماه
در پس پشت ابرها.
(اکتاویوپاز)
سلام به دوست عزیزم/با یک کار سپید در آستانه ی کلبه به انتظارت ایستاده ام که بیایی و بخوانی و بگویی برایم درباره اش/قدم رنجه کن و آفتاب را بیار همراهت/قربانت/حمزه
سلام.
کاملا موافقم و به نظرم دل از هر چیزی با ارزش تر است و باید آن را به گوهر شناس بسپاریم.
آفرین بر شما.
سلام دوست عزیز سال نو ات مبارک. امیدوارم تازه شوی و پر از لحظات متفاوت و زیبا تا ریسدن به انسان امسال و هر سال دیگر با مطلب جدید به روزم. سر بزنی خوشحال میشوم
خیلی خوشحال شدم که به من سر زدی
همیشه منتظر نظر شما هستم
مرجان
سلام ای زلال شفاف .. اول اینکه خوش اومدی .. دوم اینکه نازنینم شما همانطور با همون دیدی که به عشق و مفهوم عشق نیگاه میکنید درست است . و نباید غیر از این باشد . ولی خوب در قرآن هم آمده (( لایستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون .. )) و هر چه اندیشه بالاتر میره و ابهام و مسائل در ذهن بشر بیشتر میشه عشق به پیدا کردن جوابی برای سوالاتش بیشتر و لذا خداوند میخواهد که تو بیشتر بیندیشی تا بیشتر غرق او شوی .. و این غرق او شدن و اندیشیدن ها تو را از اعمال ناخواسته شیطانی دیگری وا میدارد . حتی اگه قرآن رو مرور کرده باشی میبنی در چند جای اون اشاره شده که حساب کتاب علماء و فقهاء و اندیشمندان با عام الناس فرق میکنه .. و جایگاه شون تو بهشت هم همچنین . این بدان دلیل نیست که یک فرد ساده روستائی بی سواد عشق رو درک نکرده باشه و یا بوی بهشت را نشنود و یا خدا را نشناخته و به وجودیت او پی نبرده باشد . نه .. ولی هر کسی در ظن خود خدائی را عاشق است که در حد اندیشه اش او را شناخته . سخن من از عشق و این ابهام ها و رمز و رازهائی که برای تو و دیگران مبهم است . برای اندیشه بیشتر و. تفکر بیشتر . و رسیدن به عظمت بیشتر الهی . قهار بدان معنای مخیف و ترسناک نیست که توی عزیز از آن واهمه داشته باشی .. خدائی ناکرده اگر در سخترین پرتگاه زندگی قرار بگیری که احساس کنس راه نجاتی نیست جز معجزه .. و در ؟آن هنگام که در حال سقوطی وقتی قدرتی ترا نجات دهد . اون قهاریت است وقهار بودن خدا را میبینی .. و مثلا نام دیگر اون موجود والا (( شدید العقاب )) است .. تو باید بگی من خدائی را عاشقم که ارحم الراحمین است . نه خدائی را که شدید العقاب است .. فرض کنیم من نوعی .. در اسارت شخصی هستم که پاره جیگرم را چن گل پرپر میکند . همانند علی اصغر امام حسین .. اینجا در این صحنه اگر در دست تو چیزی نیست که انجام دهی .. ولی در درون تو آتشی است از ظلمی که به تو شده و جیگر گوشه ترا چنین پرپر کرده اند .. آیا خداوند عشق باید با اینگونه افراد هم ارحم الراحمین باشد . اونجاست که غیرت تو به جوش می آید که خدایا قصاص من کو ؟ که به شدید العقاب مبدل میشود و این باز خود عشق است .. درکم میکنی نازنینم .
تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
مثل آینه پاک و روشن
مهربون مثل خیاله
کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
مرهمی داری برای
زخم این همیشه خسته
کاش از اول می دونستم
که تو دستای نجیبت
کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
تو به قصه ها می مونی
ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
وقتی می رسم به آخر
تو پلی ، پل رسیدن
روی گردابه ی تردید
منو رد می کنی از رود
منو می بری به خورشید
من از اونور شکستن
گنگ و بی رمق گذشتم
تن به رؤیاها سپرده
رفتم ، از شفق گذشتم
رفتم و رفتم و رفتم
سایه مو بردم و بردم
خسته بودم و شکسته
خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا کن
نمی خوام تو شب بمیرم
دوست دارم که پیش چشمات
بوسه از خورشید بگیرم
دوست دارم که نوشدارو
واسه این شکسته باشی
تا دم مردن پناه
این غریب خسته باشی
سلام به سهیک عزیزم
ممنونم که یادی از من کردی
سانای هم خوبه به تو سلام مخصوص داره
خوبه من می دونم توهر کجا باشی منو فراموش نمی کنی همون طور که من به یادتم
منتظرم
بای
غریب و گنگ و بی فریاد ، اجاقی سرد و خاموشم
نفسهام سردو یخ بسته ،زمستونه تو آغوشم
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله بر پا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
*********
یه شب بادی غریب اومد تا صبح بارون به من بارید
نمی شد باورم اما چشام خاموشی مو میدید
منو خاموش میکرد بارون می برد خاکسترامو باد
چشام در انتظار اشک لبام در حسرت فریاد
*********
حالا خالی تر از خالی اجاقی سرد و خاموشم
نفسهام سردو یخ بسته زمستونه تو آغوشم
اجاق خالی و خاموش مثه یه قلب بی خونه
یکی با دست آفتابیش تو رگهام خون میجوشونه
میدونم شعله ور میشم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
می دونم شعله ور می شم میسوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
کیست که قدر دل بشناسد؟؟؟؟
اولا از همه راهنماییهاتون ممنون. دوم این که کاملا باهاتون موافقم. ای کاش دلهامون رو به کسانی بسپاریم که قدرشو بدونن.
با سلام /
از وبلاگ منظومه عشق و نظری که در باب قهاریت الله ابراز کردید بدینجا رهنمون گشتم . از لحظاتی که در اندیشه ها و دل نوشته ها تان سپری کردم خرسندم . دستتان پر بار و راهتان پر رهرو باد .
.فرصت ها محدود است خیلی دوست دارم از شما بیاموزم آنچه را که بدنبال آنم . پشتکارتان قابل تحسین است . بدرود
سلام سهیک عزیز
شعر زیبایی انتخاب کردی....
ارزوی موفقیت برای شما
خوشحال که دوباره برگشتی.. من رو ببخش که تو این مدت نتونستم به وبلاگ شما سر بزنم......
چرا دیگه پیشم نمیای؟؟؟؟
سلام
دل ....
سلام ای قطره ای از دریای عشق .. من بی صبرانه منتظر نقد نامه شما هستم گرچه ذکر کردید که طوماری بلند خواهد بود . به گوش جان میشنوم .. عزیز مائی نازنینااااااااااااا..
عرفا عشق مجازی را در بدایت وسیله سیر و ترقی گام به گام میدانند و چنانکه گفتیم، مجاز را به عنوان پلی به سوی حقیقت ارزیابی میکنند. از این نکته نتیجه میگیریم که توقف در عشق مجازی روا نبوده، بلکه عارف باید از معشوقهای مجازی دست برداشته، ابراهیموار، فریاد «لااحب الافلین» برآورد و اگر عارفی در عشق مجازی متوقف بماند، در حقیقت نوعی بیماری خواهد بود. چنانکه شمس تبریزی به اوحدالدین کرمانی که عشق مجازی خویش را اینگونه توجیه میکرد که: «ماه را در آب طشت میبینم»، گفت: «اگر در گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمیبینی؟»
درود سهیک عزیز ومهربان.امیدوارم هیچ موقع دلت زخمی نشه.اگه ما ادما یادمون باشه که جز مهر وعشق چیزی موندنی نیست بی محابا دوست می داریم.
همیشه به یاد شما هستم.دیر امدنم را ببخشید.مدتی در سفر بودم.